کد مطلب:129562 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

ای روزگار! اف بر دوستی تو
شیخ مفید گوید: علی بن الحسین (ع) فرمود: آن شبی كه پدرم در بامداد آن كشته شد، من نـشـسته بودم و عمه ام زینب از من پرستاری می كرد. در این هنگام پدرم در چادر خویش به سـر مـی بـرد و جـویـن غـلام ابوذر غـفـاری نـزد او بود. جوین سرگرم تعمیر و اصلاح شمشیرش بود و پدرم می فرمود:

ای روزگار اف بر دوستی تو....

پدرم آن را دو یا سه بار از سرخواند تا آن را فهمیدم و به مقصودش پی بردم. بغض گلویم را گرفت و من آن را فرو خوردم و ساكت ماندم و دانستم كه بلا فرود آمده است عمه ام نیز آنچه را من شنیدم شنید. او زن است و نازكدلی و بی تابی از شأن زنان است. او


نتوانست خودداری كند. از جا برخاست و در حالی كه جامه اش روی زمین كـشـیده می شد با سر برهنه نزد پدرم رفت و گفت: واثكلاه (ای عزا و مصیبت من) ای كاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم! امـروز مـادرم فـاطمه، پدرم علی و برادرم حسن كشته شدند. ای بازمانده گذشتگان و ای پناه بازماندگان!

حـسـیـن (ع) بـه او نـگـریست و فرمود: خواهرم، مبادا شیطان بردباری تو را برباید؛ و چشمانش پر از اشك شد و فرمود: اگر قطا [1] را می گذاردند می خوابید.

زیـنب گفت: ای وای من! آیا به ناچار تن به مرگ داده ای؟ این بیش تر دلم را ریش می كند و بر من سخت تر است! آنگاه سیلی به صورت زد و دست به گریبان برد و آن را پاره كرد و بی هوش افتاد! امـام حـسـیـن (ع) بـر بـالیـن او رفـت و آب بـه صـورتش زد و فرمود: خواهرم آرام باش! پـرهـیـزكـاری پـیـشـه كـن و بـا شـكـیـبـایـی الهـی شـكـیـبـا بـاش. بـدان كـه اهـل زمین همه می میرند و اهل آسمان باقی نمی مانند و همه چیز هلاكت یابد مگر خداوندی كه آفـریـدگـان را بـه قـدرت خـویـش آفـریـد. هـمو كـه مردم را بر می انگیزد و باز می گرداند. او یكتا و یگانه است. جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بـود؛ و بـرادرم از مـن بهتر بود و رسول خدا(ص) اسوه من و همه مسلمانان بود! (كنایه از این كه آنها با این كه از من بهتر بودند همگی رفتند و من نیز باید بروم.)

حضرت با این گونه سخنان او را دلداری داد و فرمود: خواهرم، من ترا سـوگـنـد می دهم به این سوگند رفتار كن. چون كشته شدم برایم گریبان چاك مزن، چهره مخراش و برای خود وای و هلاكت مخواه!

[امـام سـجـاد (ع) چـنـیـن ادامه می دهد:] سپس آمد و او را كنار نشاند آنگاه نزد اصحاب رفت و از آنـان خـواسـت كـه چـادرهـایـشـان را بـه هـم نـزدیـك و طـنـاب هـا را در هـم داخـل كـنـنـد؛ و مـیـان چـادرها باشند و با دشمن از یك سو رو به رو گردند به طوری كه چادرها پشت سر و در راست و چپشان واقع باشد و جز سویی كه دشمن از آنجا می آیـد همه طرف بسته باشد.


پس از آن به جای خویش بازگشت و سراسر شب را سرگرم نـمـاز و اسـتـغـفـار و دعـا و تضـرع بـود! اصـحـاب وی نـیـز بـه نـمـاز و دعـا و اسـتـغـفـار ایستادند. [2] .


[1] مـرغـي اسـت كـه بـه فـارسـي آن را سـنـگـخـوار گويند كه آواز كردن قطا در بيابان مسافران را دليل باشد كه در آنجا آب است (دهخدا).

[2] الارشاد، ص 259 ـ 260؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 318 ـ 319؛ در اين كتاب در آغاز خبر آمده است: آنگاه كه پدرم با يارانش كناره گرفت؛ و نيز در آن آمده است: سپس او را آورد تا در نزد من نشاند و نزد اصحابش رفت. و نـيـز در آن بـه جـاي جـويـن (حـوّي) آمـده اسـت؛ نـيـز ر.ك: الكامل في التاريخ، ج 3، ص 285 ـ 286؛ عبارت سربرهنه بود در اين كتاب نيست. و ر. ك: البـدايـه و النهايه، ج 8، ص 191، با اختلاف و اختصار؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 393 و 394، در ايـن كـتـاب نيز به جاي جوين حوي آمده است و عبارت در حالي كه سر برهنه بود نيست. نيز ر. ك: مقاتل الطالبيين، ص 75. امـا ابـن اعـثـم كـوفـي ايـن داسـتـان را در آغـاز فـرود آمـدن امـام (ع) در زمـيـن كـربـلا نـقـل كـرده و بـرخـي مـورخـان نـيـز از او پيروي كرده اند (ر. ك: اللهوف، ص 35 ـ 36؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 338 ـ 339. در روايت ابن اعثم آمده است: كـاروان فرود آمد و بار و بنه را در كنار فرات پايين آوردند. براي حسين (ع) و خانواده و فـرزنـدانش چادر به پا كردند؛ و خويشاوندانش چادرهايشان را در پيرامون چادر او به پا ساختند. در آن حال حسين (ع) نشست و اين شعر را مي خواند:

اي روزگار اف بر دوستي تو

گويد: خواهران حسين، زينب و ام كلثوم، اين سخن را شنيدند و گفتند: برادر جان اين سخن كسي است كه يقين بر كشته شدن دارد؟! فرمود: آري خواهرانم!

زيـنـب گـفـت: واثـكـلاه! اي كـاش مـرگ، زنـدگـانـي مـرا مـي گـرفـت. جـدم رسول خدا(ص) از دنيا رفت، پدرم علي از دنيا رفت، مادرم فاطمه از دنيا رفت، برادرم حسن (ع) از دنيا رفت و اينك حسين به من خبر مرگ خويش را مي دهد!

گـويـد: زنـان گـريـسـتـنـد و سـيـلي بـه صـورت زدنـد! و ام كـلثـوم فـريـاد مي زد: يا جـد بزرگوار! پدر جان علي! مادر جان فاطمه! برادر جان حسن! برادرم حسين! پس از تو تباه مي گرديم يا اباعبداللّه!حـسـيـن (ع) او را نكوهش و دعوت به شكيبايي كرد و فرمود: خواهرم، با شكيبايي خداوندي شـكـيـبـا بـاش و بـه قـضـاي الهـي رضـايـت بـده. سـاكـنـان آسـمـانهـا نـيست مي شوند، اهـل زمـين مي ميرند و هيچ موجودي باقي نمي ماند. همه چيز جز خداوند هلاكت مي ياد. فرمان از آن اوست و به سوي او باز مي گرديد؛ و محمد(ص) اسوه همه مردان و زنان مؤمن است. آنـگـاه فـرمـود: مـراقـب باشيد پس از كشته شدنم گريبان چاك ندهيد و صورت مخراشيد! (الفتوح، ج 5، ص ‍ 149 ـ 150).

در مقتل خوارزمي آمده است: و جون غلام ابوذر غفاري با وي همراه بود.

روايـت وي تـركـيـبي است از روايت طبري و روايت ابن اعثم كوفي؛ و در پايان آن آمده است: سـپـس فـرمـود:«اي زيـنـب، اي ام كـلثوم، اي فاطمه، اي رباب مراقب باشيد، آنگاه كه من كـشته شدم گريبان چاك مدهيد و صورت مخراشيد و درباره من سخن ناروا نگوييد!» (ر. ك: مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص ‍338 ـ 339).